محمد پارسا عشق مامحمد پارسا عشق ما، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

بهانه زندگی

جملات کوتاه

این روزها که بسیار کوتاه است وشب بلند...حرفها و کلماتت بیشتر می شود. سعی میکنی جمله ای کوتاه بگویی..مثلا الان میگی...این دو تا بیا...مامانی عذا خوددم...مسی..ماهی غذا دادم.. بیا اینجا اشین..
28 آبان 1395

تولد یک سالگی

هیچ فکرشو نمی کردم که زمان انقدر زود بگذره ...چقدر زود یک ساله شدی پازسا جانم.چه شب هایی که بیدار بودم تا تو بخوابی..چه صبح هایی که با صدای گریه هات بیدار می شدم..همه . همه گذشت.. دلم می خواد زودتر بزرگ شی و بشینیم با هم حرف بزنیم..تو بگی و من گوش کنم و من بگم و تو بخندی و حرف بزنی پسر خوش خنده من. ...
16 آبان 1395

روزهای آخر تابستان

تقریبا به پایان دو سالگی پارسا نزدیک میشیم.. باورم نمیشه خیلی زود گذشت..شب بیداری ها شیر دادن ها و کلی سختی که همش فراموش شد.خیلی زود می گذره .. اول شهریور بود که خیلی راحت قبول کردی که دیگه بزرگ شدی و دیگه نباید شیر مامانی رو بخوری. تو همین روزهای آخر شهریور هم دایره لغاتت روز به روز بیشتر شده و کلمات رو درستر ادا می کنی. انار انگور انجیر سیب صصلی=صندلی نون عمه پولی=پلو فور=4 شیش=6 خییلی پنج=5  
20 شهريور 1395

22 ماهگی و شیرین زبونی ها

میشه گفت تقریبا میتونی کلماتی که میگم تکرار کنی... اوغن=روغن دوغ=دوغ بگ=برگ آتوور=موتور اشین=ماشین ماهی=ماهی تی تی==اسب (اسباب بازی اسب) تی تی=لباس پا=کفش پاپا=تاب تاب آوازت هم اینه...باباااییی.....مامایییی...باباییی......ماماییی تو جنگل چه حیوونایی زندگی می کنن؟ جواب.. پیل---آهو---شیر--بوباه-- آسمون چه رنگیه مامان؟ آییی مامانی چند تا دوست داری؟ ده تا ساعت چنده پارسا جون؟ 10  
31 مرداد 1395

روزهای خوب تابستان

ذلم برای اینجا تنگ شده بود...چند وقتی هست که خیلی دلم می خواد بیام اینجا و بنویسم از روزهای خوب و قشنگ اما چه کنیم که زمان در دست ما نیست.. این روزها پارساجانم..دست و پا شکسته حرف میزنه.. دایره لغات پارسا در پایان روزهای 21 ماهگی: بابا=بابا ماما=مامان حجی=بابای من هاپو=همون هاپوی خودمون که کلا یه بار یه هاپو دیده و خوشش اومده اوککار=خودکار که قربونش برم همش سرش تو کتاب و دفتر و نقاشی و... عیی=علی داییش که با هم خیلی جورن شوشو=چوب شور نو=نون با=آب حمم=حموم پوو=پول پا=پارک کوکو=کوکو سی سی=سرسره جیک جیک=جوجه گو=توپ=گل ...
27 تير 1395

انجیرپزان

امشب که دارم این مطالب مینوسم دیگه ده ماهت تموم شده و برا خودت آقا شدی عزیزکم. این روزهای گرم انجیر پزان دیگه رمقی برامون نذاشته
13 مرداد 1394

از احوالات بد مامان و بابا

بعد از برگشتن از چالوس، یه دو روزی آب قطع بود طبق معمول تابستون که همیشه مشکل کم آبی داریم.من و پارسا رفتیم خونه حاجی بابا.. وقتی برگشتم کلی ظرف و ظروف نشسته ریخته بود که همشون شستم خونه رو هم تر و تمیز کردم..بعد دیدم که بابایی حالش خیلی بده اول قرار بود که من ازش مراقبت کنم که خودمم ظهر فشارم افتاد و حالم بد شد..دو تامون رفتیم بیمارستان و بعد سرم و آمپول دوباره برگشتم خونه حاجی بابا تو تب داشتم می سوختم و دلم برا شما می سوخت که مجبور بودی بدن داغ من تحمل کنی..نمیدونم از چی بود که تقریبا یه یه هفته ای درگیر این مریضی بودیم.یه شب فکر کردم حالم خوب شد و برگشتیم خونه اما انگار این ویروس ول کن نبود..دوباره شب حالم بد شد.رفتم پیش خاله جون فاطمه ی...
28 خرداد 1394

طبیعت جنگل

چند وقتی بود که دلمون میخواست بریم جنگل اما هوا خوب نبود بالاخره یه روز بعد ناهار من و شما و بابایی سه تایی رفتیم جنگل تا یه دورری بزنیم .. بعد از چیدن تمشک ها رفتیم یه سفره خونه سنتی که تازه افتتاح شده بود خیلی خوشگل بود طبیعتش حرف نداشت و کارهای شما که دیگه گفتن نداره  کلی ابراز احساسات میکردی... اینم عکس های محوطه سفره خونه   ...
13 خرداد 1394