از احوالات بد مامان و بابا
بعد از برگشتن از چالوس، یه دو روزی آب قطع بود طبق معمول تابستون که همیشه مشکل کم آبی داریم.من و پارسا رفتیم خونه حاجی بابا.. وقتی برگشتم کلی ظرف و ظروف نشسته ریخته بود که همشون شستم خونه رو هم تر و تمیز کردم..بعد دیدم که بابایی حالش خیلی بده اول قرار بود که من ازش مراقبت کنم که خودمم ظهر فشارم افتاد و حالم بد شد..دو تامون رفتیم بیمارستان و بعد سرم و آمپول دوباره برگشتم خونه حاجی بابا تو تب داشتم می سوختم و دلم برا شما می سوخت که مجبور بودی بدن داغ من تحمل کنی..نمیدونم از چی بود که تقریبا یه یه هفته ای درگیر این مریضی بودیم.یه شب فکر کردم حالم خوب شد و برگشتیم خونه اما انگار این ویروس ول کن نبود..دوباره شب حالم بد شد.رفتم پیش خاله جون فاطمه ی...