بهار94
بهار سال جدید رو در حالی شروع کردیم که تا دقیقه 90 من و همسرم در تکاپو بودیم..آخرشم نشد این سفره هفت سین من تکمیل بشه..خیلی ناراحت بودم.آخه اولین سال بود که نشده بود کامل بچینمش..به هر حال از اینکه امسال سالی متفاوت تر از گذشته رو شروع کردم خوشحالم.امسال پسرم ، محمد پارسا شیرینی خونمون در کنار من و همسرم رنگ و بوی خاصی به خونمون داده بود....
امسال یه فرق دیگه ای هم با سال پیش داشت. فاطمه دوستم طبقه پایینی مون 27 اسفند پسر نازش به دنیا اومده بود...
خاطره لحظه تحویل سال 94:
کمی قبل از لحظه تحویل سال من و پارسا از فرط خستگی خوابیده بودیم.ساعت حدودا 2 نیمه شب بود که بیدار شدم و لباس پوشیدم و لباس های پارسا رو هم تنش کردم.اما همچنان خواب بود..الهی اذیت هم می شد.
همسرم یه دقیقه قبل سال تحویل با پارسا که قربونش برم کلا خوابیده بود رفت بیرون از اتاق و تو راهرو منتظر شد که سال تحویل بشه..
دعا کردم برا همه..برا پسرم که ایشالا هرچی خیره براش اتفاق بیفته..دعا کردم که راه درست رو تو زندگی اش در پیش بگیره..
از خدا خواستم کمکم کنه که شرمنده پسرم نباشم و تا اونجایی که بتونم تو زندگی کمکش کنم.
امیدوارم همه چیز به خوبی پیش بره و سال خیلی خوبی برا همه و برای من و رضا و پارسا باشه